این بار سه نقطه خیلی کمه ...

ساخت وبلاگ

خیابون بهشت ...تمام لحظه هایی که آروم آروم راه میرفتم و کف پیاده رو و نگا میکردم ... ذهنم باسرعت بیشتری به عقب برمیگشت ... به سالهای دختری که کوله پشتی کرم رنگشو مینداخت پشتش ...آستینای روپوش گشادشو تا میزد بالا... لبه جوب راه میرفت و دستاشو دو طرف بدنش باز میکرد ...نه واسه اینکه نیفته ... واسه اینکه کیفش بیشتر بود ... آخه آل استاراش تعادل و برقرار میکردن ..حتی باهاشون میشد پرواز کرد ... دختری که صدای خنده ش همه جا رو میگرفت بدون اینکه فک کنه داره بی آبرویی میکنه ... کافی بود دستاش بره تو جیبش ..ناخودآگاه سوت میزد ... دختری که میرقصید و آواز میخوند ...دختری که اطرافش پر از زندگی بود ...
یه هفته منتظر می موند تا پنجشنبه برسه ... شب بشه ... ساعت صفر عاشقی ... چیز زیادی نمیخواست ... چراغ خاموش ... رادیو ... صدای همیشگیه وحید جلیلوند .... مات می موند ... گم میشد تو عمق صدا ... صدا؟
خدا ... ازخدا میگفت ... از زندگیه دختر ... از عشق دختر ...خداا...
چقدر معجزه دید توی زندگیش ... چقدر باور کرد ... چقدر اعتماد کرد ...چقدر تکیه کرد ... .چقدر شکست ولی ایمانش نذاشت که زمین گیر بشه ... 

تو خنده هاش تو بودی ... توی پیاده هاش کنار تو بود ... حتی رقصشم با تو بود .........


سنگ فرشارو می شمرم ... اون دختر هیچ وقت جا نزد ... ولی ... ایندفعه نمیشناستت ... .

منا فلاحتی
95/11/02

من و خدا...
ما را در سایت من و خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4monafalahatie بازدید : 288 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 4:35