با ما تو نکن بازی ... جانانه تو نازت که ...

ساخت وبلاگ

روز چهلمم گذشت و من باز خواب می بینم . کاش می شد نخوابم .کاش می تونستم نخوابم ... .

نمی دونم چند نفر مثل منن ... ولی من بیشتر زندگیمو با عشق خدا گذروندم ... .

باورم ...اعتمادم ... اعتقادم ... جور دیگه ای بوده همیشه . 

این بار اوضاع یکم پیچیده بود ... من حالم خوب نبود ... با خدا یه قراری گذاشتیم .قرار یه ماهه . اینکه درست سر ساعت تموم شدن قرار سی روزتون خدا جوابتونو بده ... باور نمیکنین ؟ 

من سخت باور می کنم ولی این بار فرق می کرد ... . 

بعد ها یه جایی یه مطلبی خوندم راجع به کسی که خیلی تو این قضیه واسم پر رنگ شده و میبینم چقدر شبیه باور منه ... .

می گذره ... شک می کنم ... می ترسم ... شاید اشتباه کردم ... 

باز از خدا می پرسم ... باید باور کنم ؟باید اعتماد کنم؟ آیا؟آیا؟ ...

با قرآنش بهم جواب میده ... یعنی من به قرآن باید شک کنم ؟ یعنی نباید باور کنم ؟

از همون شب خواب می بینم ... شب شهادت امام رضا (ع) ... خواب مشهد ... خواب صحن ... پر از صحنه هایی که خدا یه مدته بهم می گه باور کنم و شک دارم .

سعی می کنم اعتماد کنم ... .

به باور واعتماد خدا پیش میرم ... کاری که اگه به خودم بود شاید اعتماد نمی کردم ... .

یه شب ... دوشب ... ده شب ... چهل شبم گذشت و من باز دارم خواب می بینم ... .

احساس می کنم تمام باور و اعتمادمو از دست دادم ... حتی به خدایی که تو اوج خستگیم با تمام قدرتم اعتماد کردم .

میگن وقتی می خوای یه کاری و ترک کنی یا عادت بدی خودتو به کاری یا هرچیزی ... چهل روز اون رو انجام بده یا نده ... من چهل روز خوابی و دیدم که شده قسمتی از زندگیم و هنوزم می بینمش ... 

دلم پر می کشه برای حرم امام رضا(ع) ولی دیگه پای رفتنشم ندارم ...که برم و نبینم چیزایی که هر روز زندگیشون می کنم ... . 

حالت وقتی بده که با تمام وجودت به خدا اعتماد میکنی تو چیزی که خودت باورش نداشتی ... وآخرش احساس میکنی بازی خوردی اونم از خدا ... خدایی که زندگیته .

95/10/21

من و خدا...
ما را در سایت من و خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4monafalahatie بازدید : 293 تاريخ : چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت: 4:35